دلم برای وبلاگ و بچههاش تنگ شده. دلم میخواد بعد از آوردن یه نتیجه خوب برم قرار وبلاگی. یهجایی که حرفمو میفهمن. حرفشونو میفهمم.
امروز یکی از بچههایی که پارسال کنکور داده بود و رتبهش دههزار شده بود اومده بود مدرسه. دقیق رتبهشو نمیدونما. همین حدودا ولی. بعد گفتم چه میکنی با زندگی پس از کنکور؟ گفت زندگی بعد از کنکور معنی دار میشه اصن. خیلی خوش میگذره و اینا.
بعد میدونین بچهها. من عمیقا باور دارم که زندگی بعد از کنکور قرار نیست خوش بگذره. ینی خوش میگذره ها ولی نه اونجوری که هرروز بیرون و اینا. بهنظرم دانشجویی کار سختیه. مثلا دانشآموز یه کتاب درسی داره و میخونتش. بعد میره سر تست. کتاب تستم هزار تا ریخته تو بازار. بااین حال نکردی؟ اشکال نداره عزیزم. برو خیلی سبز. چمیدونم. همچین مدلی داره. ینی بهنظرم مثل اسمشه دیگه. جوینده دانش. جوینده بودن خیلی فرق داره با اینکه ریلکس بشینی یکی بهت درس بده. تصور من از زندگی ماورای کنکور(:دی)این نیست که قراره خلاص شم و فلان. ولی خب حداقل قرار نیست دینی و عربی بخونم. درسای مربوط به رشتهم هستن. اگه از اندیشه اسلامی فاکتور بگیریم. خلاصه میخوام بگم که خوش به حالش که زندگی بعد کنکور بهش خوش میگذره. من خودم نمیخوام بهم خوش بگذره. زده به سرم فکر کنم.
داشتم میگفتم. امروز یکم دق و دلیم رو خالی کردم. دست دبیر ریاضیمون درد نکنه که دیر رفت بیرون:دی آخر ساعتم براش بطری آبشو بردم:دی اینو فقط خودم میفهمم:))
بعدم اینکه دیشب اومدم امتحان کنم که چجوری میشه تا سه بیدار موند و ازونور پنج بیدار شد که امروز با سردرد مواجه شدم. در نتیجه باید یهجوری جا بدم کل این قضیه گزینه دو رو. خیلی سرم درد میکنه لعنتی. نمیدونمم چرا. و چیکار کنم؟ دلم درد میکنه واسه استرس امروز. واسه کل بدو بدویی که واسه گزینه دو دارم. سرمم درد میکنه. انقد که دیگه ادامه ندم یحتمل این پستو.
درباره این سایت